اين يك قاعده است كه انسان به اندازهاى كه صحيح فكر كند، صحيح عمل ميكند. بههمين جهت، كساني كه خيلى كاركنند ولي خوب فكر نكنند، كارشان ضد خودشان مىشود.
شنيدهايد كه در حمامهاى قديم، دلّاك هايى بودند كه سر افراد را مىتراشيدند، يكي از آنها وقتى تيغاش كُند ميشد، زور ميزد تا با فشار، سرطرف را بتراشد درنتيجه پوست سر آن فرد بيچاره كنده مىشد. يكبار شخصى به آن دلّاك گفت: «آقاي محترم! دهريال بده يك تيغ نو بخر و سر مردم را درست بتراش!» دلّاك با خونسردي تمام كه گويا كارش هيچ عيبي ندارد، گفت: «چرا دهريال بدهم يك تيغ بخرم، يك ريال مىدهم نان ميخرم و مىخورم زورم كه زياد مىشود، بيشتر زور مىزنم».
در بعضي موارد مَثَل ما، مَثل اين دلاّك است؛ چون عقلمان به كارمان نمىرسد، هر چه بيشتر كار مىكنيم، و در نتيجه دچار مشكلات بيشترى ميشويم وباز براى رهايى از اين مشكلات، بهجاي اينكه ريشة مشكلات را پيدا كنيم باز بيشتر كار مىكنيم، آنوقت سراسر زندگيمان پريشانى وپراكندگى مىشود.
يكي از دانشمندان ميگويد: «غفلت از خردمندى، تا بدان پايه رسيده كه ما همواره مىكوشيم كه يك بيمارى را با تشديد علّتهاى آن شفا دهيم».
حال با اين مقدمّه كه «كار»، به تنهايي كارساز نبوده و تفكر هم نياز است و البته تنبلى هم كارساز نميباشد، بلكه خوب فكر كردن وخوب كار كردن كارسازاست؛ بر سر اين مطلب ميرويم كه:
رابطة دين وجوان
اين بحث امروزه هم در دنيا مطرح است كه آيا اصلاً جوان با دين ارتباط دارد يا نه؟! و خودش به خودى خود در دوره جوانى علاقمند به دين هست يا نه؟ وآيا ما بايد علاقمندي به دين را با تشويق و تبليغ در جوان ايجاد كنيم؟ يا روح جوان بهخوديخود چنين گرايشي دارد و عوامل محيطي يا فرهنگي ممكن است گرايش به دين را در او ضعيف كنند. براي روشن شدن اين موضوع بايد به مراحل زندگي انسانها توجه نمود تا جايگاه جواني را در اين مراحل پيدا كنيم.
مراحل سهگانة زندگي
ما انسانها در زندگى سه مرحله داريم: كودكى، جوانى و پيرى؛ كودكان چرا كودكند؟ يعنى ما از كجا مىفهميم كه يك كسى كودك است؟ از آنجايى كه ميبينيم انتخابهايش بچّهگانه است. حال اگر شخص بزرگى همان انتخابهاى كودك را داشت، مورد تمسخر واعتراض بقيه واقع مىشود، چرا؟! چون شخص بزرگى است كه انتخابهايش بچّهگانه بوده است. در حاليكه نبايد چنين انتخابهايي را در اين مرحله از زندگياش داشته باشد. مثلاً اگر يك شخص سىساله مثل بچة پنجساله، چوبى بردارد و سوارش شود و در كوچه و خيابان بازى كند، مورد اعتراض واقع مىشود در حاليكه اگر يك بچة پنجساله اين كار را بكند، اصلاً كسى به او اعتراض نمىكند، چون اين كار، كارِ بچّهگانه است و اين فرد هم كودك است و بايد كارهاي كودكانه انجام دهد. پس كودكان انتخابهايشان كودكانه است؛ يعنى كارهايشان سطحى وبراي سرگرمى است.
حالا بياييم در مقابل كودكان كه انتخابهايشان سطحي و زودگذر و براي سرگرمي است، پيرمردها وپيرزنها راببينيم، آيا اينها مىتوانند انتخابهاى بزرگ بكنند؟! مثلاً به يك پيرمرد نودساله بگوييد آيا حاضرى يك مؤسسه تأسيس كنى و درآن جوانانى را تربيت نمايى، كه به دانشگاه بروند، بعد برايشان تعدادى كارخانه بسازى واينها مهندسان آن كارخانه ها بشوند و...؟! خواهيد ديد كه اصلاً طاقت شنيدن چنين برنامه وسيعي را هم ندارد، چه رسد بخواهد عمل كند. خدا هم از او نخواسته است، اگر هم بخواهد چنين كاري را برنامهريزي كند و شروع نمايد، ممكن است مورد تمسخر واقع شود كه پيرمرد نودساله چه آرزوهايى در سر ميپروراند. بهاصطلاح مىگويند: «سر پيرى و معركهگيرى!» پس بهخوبي روشن است كه عموماً انسانها در سنّ پيري نمىتوانند انتخابهاى بزرگ بكنند، پس ملاحظه كرديد كه خصوصيات دو مرحله از زندگي انسانها – يعني مرحله كودكي و پيري – طوري است كه انتخابهايشان معمولاً محدود و سطحي است.
جوان به چه كسي ميگويند؟
از آنچه گفتيم ميتوان نتيجهگيري كرد كه «روحية هر انسانى را انتخابهايش مشخص مىكند»، حال بايد ببينيم بر اساس همين قاعده، جوان به چه كسى ميگويند؟!
با مقايسه با دو مرحله كودكي و پيري ميتوان گفت: جوان؛ كسى است كه انتخابهاى بلند مىكند. اين يك قانون است واگر چنين نكند، يا كودك است يا پيرى شكسته و فرتوت. مثلاً اگر فردى بين پانزده تا بيست ساله باشد، از لحاظ سنّى او را جوان مىگوييم؛ حال اگر اين فرد انتخابش اين باشد كه يك گودال بكند و مقدارى آب در آن بريزد و يك مگس در آن بيندازد تا در آن غرق شود، آيا به اين شخص مىگوييم جوان يا به او گفته مىشود بچّه؟! حتماً مىگوييم او بچّه است؛ چون انتخابش سبك و بچّهگانه است. پس جوان بايد انتخاب بزرگ داشته باشد، بايد انتخاب وسيع و عميق و همه جانبه داشته باشد. در اسلام به انسانِ جوان مىگوييم رشيد؛ يعنى انساني كه رشد كرده و انتخاب بزرگ انجام ميدهد و به اهداف واقعى و عميق و به ابزارى كه او را به هدفش مىرساند، فكر مىكند.
انتخاب بزرگ چيست؟
روشن شد كه اگر كسى انتخابش سطحى و زودگذر باشد، بچّه است و جوان بايد انتخاب بزرگ داشته باشد. حال اگر جوانى تمام انتخاب و آرزويش اين باشد كه مثلاً بتواند در كنكور قبول شود، آيا اين انتخاب براي او يك انتخاب بزرگ است؟ آيا اين جوان، انتخابي مناسب جوانىاش كرده است و يا اين كار، در عين اينكه ميتواند ضروري باشد، كار بزرگى نيست و او انتخاب مناسب جوانىاش نكرده است؟ آري! اين انتخاب و امثال اين انتخابها هيچ كدام بد نيست، ولى اگر دقّت شود، ملاحظه مىكنيد كه انتخابى در شأن يك جوان و بهعنوان يك انتخاب بزرگ براي او نيست. و حتماً توجّه خواهيد داشت كه اگر جوان، انتخاب مناسب با شأنش نكرد، جوانى شكست خورده و مأيوس است و خيلى زود اين شكست و يأس در زندگياش ظاهر مىشود.
اگر جوانى، قبول شدن در كنكور را انتخاب بزرگ خود بداند، يعنى هدف اصلياش اين است كه برود دانشگاه، خوب وقتى دانشگاه رفت بايد واحد درسي بگيرد، و بعد واحدها را بگذراند، بعد چي؟! بعد فارغالتحصيل شود و شغلي پيدا كند و بعد ازدواج كند و بچّهدار شود، بعد چي؟! بچّههايش بزرگ شوند و آنها را به مدرسه و دانشگاه بفرستد و شغلي براي آنها پيدا كند، بعد آنها را زن بدهد و يا به خانه شوهر بفرستد، بعد چي؟! بعد هم بميرد ....حال آيا اين واقعاً يك انتخاب بزرگ براي زندگي است؟! بحث بر سر اين است كه آيا ما حق داريم امرى چنين محدود را انتخاب بزرگ زندگيمان قرار دهيم؟! آيا اين انتخاب، انتخابِ بزرگ است يا نه؟! و اگر جوان انتخابِ بزرگ زندگىاش را چنين چيز كوچكى قرار بدهد، چه مىشود؟
گفتيم؛ جوان كسى است كه انتخابى مطابق جوانىاش بكند، بايد انتخاب بزرگ داشته باشد وگرنه جوان نيست. شما اين جوانهاى شكستخورده را ديدهايد، اگر از آنها بپرسيد: «چه مىخواهيد؟!»، مىگويند: « دلمان مىخواهد جايى كار مىكرديم و يك حقوق نسبتاً خوبي به ما مىدادند و از ما كار مىكشيدند »؛ از آنها ميپرسيد: همين؟! در حاليكه اين انتخاب، يك انتخاب انفعالى است. اين جوان روحيهاش مرده است، روحيهاش شكستخورده است. پس اوّل بايد اين مسئله حل بشود كه انتخاب بزرگ چيست؟ و انسان جوان اگر چه چيزى را انتخاب كند، آن انتخاب در شأن اوست و عامل شكست روحية او نميگردد؟ انسانِ جوان فقط مىتواند انتخاب بزرگ داشته باشد، پس اگر جوان انتخاب بزرگ نكرد، در تمام عمر به جوانىاش خيانت كرده است. از طرفي ملاحظه كرديد كه اگر جوانى به سنّ پيرى رسيد، ديگر نمىتواند انتخاب بزرگ داشته باشد؛ البته مىتواند از انتخاب بزرگ جوانىاش در مرحلة پيرى استفاده كند و در پيرى هم جوان بماند، ولى ديگر در آن مرحله به راحتى انتخابى بزرگ نمىتواند داشته باشد.
پيراني كه هنوز جواناند
مصداق انسانى كه در پيرى هم جوان مانده را به وضوح مىتوانيم در حضرت امامخميني«رحمةاللهعليه» ببينيم. وقتى آن خبرنگار چكاسلوواكى با ايشان مصاحبه كرده بود، گفته بود: «روحية اين انسان، مثل يك جوان بيست و چهارساله است». يعنى جوان و پر حرارت و آيندهساز. چونكه حضرت امامخميني«رحمةاللهعليه» در جوانى بهواقع يك انتخاب بزرگ كرده است و چون انتخابش در جوانى بزرگ بود در نودسالگى هم جوان بود، امّا برعكس؛ اگر در زندگىِ انسانهايى كه حدود چهل يا پنجاهسالگى پوسيدهاند، خوب دقّت كنيم مىبينيم كه اينها در جوانى، بهواقع جوانى نكردهاند! يعنى در جوانى انتخاب بزرگ، مربوط به دوران جواني را انجام ندادهاند و به چيزهايى خوش بودهاند كه هيچ ارزشى نداشته است. مثلاً به اين خوش بودهاند كه توانستهاند دزدانه چشمچرانى كنند، و يا به اين خوشحال بودهاند كه از فلان قهرمان ورزشي، يك امضاء بگيرند و يا تلاش كنند در رشتهاي از رشتههاي ورزشي قهرمان شوند. البته؛ اصلِ ورزش براى سلامت جسم و تقويت اراده لازم است، ولى نمىتواند يك انتخاب بزرگ براي زندگي انسان باشد. پس اشخاصي كه انتخابهاي اصليشان در زندگي از اين قبيل چيزها باشد كه عرض شد در واقع اينها در جوانى هم پيرِ پوسيدة شكستخوردهاند كه اين پوسيدگي و شكستخوردگي در پيري ظاهر ميشود. اما چرا به چنين روزگاري گرفتار ميشوند؟ دقّت كنيد فقط به خاطر آنكه به وسعت روح ابدي خود در جواني خود انتخابشان را شكل ندادهاند.
اين مسئله را فراموش نكنيد كه وسعت انسان به اندازة ابديّت است. چون اصل انسان، بدن انسان نيست، بلكه اصل انسان، جان و روح او است و روح هم كه هميشه زنده و جاودانه است و بعد از نابودى بدن باز موجود است، يعنى ما خودمان كه همان روح و جانمان باشد، تا ابديّت هستيم. حال اگر درجوانى انتخاب مناسب با ابديّت نداشته باشيم، به جوانى و انسانيّت خود خيانت كردهايم. چرا كه انسان به وسعت ابديّت است؛ يعنى هميشه هست. مثلاً شما در خواب هم خودتان هستيد. وقتى مىخوابيد آيا از خودتان هم مىخوابيد و از خودتان غايب مىشويد؟! يا نسبت به فلان شخص يا فلان مكان كه در كنار شما بود، خواب هستيد؟! و آنها را ديگر نمىبينيد، امّا آيا اصل خودتان را هم نمىبينيد و از خودتان جدا مىشويد؟! مثلاً وقتى خواب ديديد كه در خيابان هستيد، بعد كه بيدار شديد، مىگوييد: «من خواب ديدم كه در خيابان بودم» نمىگوييد: «من خواب ديدم، غريبهاى در خيابان بود». بلكه خودت در خيابان بودهاى، يعني در خواب هم خودت، خودت هستى، پس، از خودت خواب نيستى، هر چند از بدنت جدا باشى. وقتى شما خواب مىبينيد كه داريد از خيابان رد مىشويد و يا خواب ميبينيد با دستتان يك پرتقال برداشتهايد، با كدام چشم مىبينيد؟ با كدام دست پرتقال را برداشتهايد؟ و با كدام پاها در خيابان راه مىرويد؟ اين چشم و دست و پا كه در رختخواب است و كارى به آن نداريد، ولي خودتان چشم و پا و ... داريد، هرچند اين چشم و پاي گوشتي را آنجا نداريد، پس بدون اين بدن، خودتان، خودتان هستيد. و يا مثلاً وقتى سر كلاس نشسته و در خيالات خود غرقيد ، بعد معلّم در كلاس مطلب خندهدارى را تعريف مىكند و همه مىخندند، شما به خودتان مىآييد و مىگوييد: چه شد؟ چه گفت؟ مگر شما، گوش و چشمتان سر كلاس حاضر نبود، مسلّم چشم و گوش و بدن مادّى شما حاضر بود، پس چه كسي نبود كه اين گوش مادي نشنيد؟ اين گوش مربوط به بدن تو بود. اين چشم مربوط به بدن تو بود. ولى «خودت» چون حاضر نبودي اين گوش نشنيد، پس معلوم است شنوندة واقعي و بينندة واقعي، خودتان هستيد، و اين چشم و گوش ابزار است. شما كه خودتان بدنتان نيستيد، شما هستيد، فقط هم هستيد در حدّ خودتان. شما زندهايد، آري زندهايد؛ اصلاً انسان مرگ به معناى نابودى ندارد، هميشه زنده است، هميشه بيدار است، حتي وقتي هم كه بدنش خوابيد، بيدار است و خواب ميبيند.
انسان، ميبيند كه ميميرد
آيا به نظر شما، انسان مىبيند كه مىميرد يا مىميرد؟ اگر كمي در مورد خودتان دقت كنيد متوجه ميشويد كه هيچ كس نمىميرد، بلكه مىبيند كه مىميرد. همينطورى كه اگر شما يك دستتان قطع شد، مىبينيد كه دستتان قطع شده، حالا اگر دست ديگرتان هم قطع شود، باز هم مىبينيد كه دو دستتان قطع شده، اگر دو پايتان هم قطع شود، مىبينيد كه پاهايتان قطع شد، حالا اگر دستها و پاهايتان قطع شود، آيا «من»ِ شما هم كم مىشود؟ يعنى نيمْ من مىشويد؟ يا همان من قبلي هستيد و باز هم مىگوييد: «من»؛ پس منِ شما كم نمىشود. حالا اگر تمام دست و پا و بدنتان هم جدا شود، چه ميشود؟ مىبينيد كه مىميريد. همانطور كه اگر يك دست شما قطع مىشد، مىديديد كه ديگر آن دست، دستِ شما نيست. حال اگر تمام اجزاء بدنتان هم قطع شود، مىبينيد كه تمام بدنتان ديگر در اختيار شما نيست. اين را مىگويند: « مردن». در قرآن كريم در آيه 42 سوره زمر داريم: «اَللهُ يَتَوَفَّى الْاَ نْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَالَّتي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها» يعنى خداوند انسانها را در هنگام مرگ و هنگام خواب مىگيرد، پس طبق فرمايش قرآن، انسان در حين مرگ، به جايى ديگر توجّه دارد. يعنى مىبيند كه مىميرد. كمى خودتان فكر كنيد، لازم نيست ما زياد بحث كنيم. خلاصه؛ شما هيچ وقت نمىميريد، بلكه مىبينيد كه مىميريد.
در روايت از پيامبر«صلواةاللهعليهواله» و ائمهمعصومين«عليهمالسلام» داريم كه وقتى شخص متوفّي را به غسّالخانه مىبرند و غسلش مىدهند، او مىبيند كه غسلش مىدهند. حتّى وقتى مىخواهند بدن او را در قبر بگذارند، مىبيند كه بدنش را در قبر مىگذارند. به ما دستور دادهاند بدن مرده را آرام و از پا در قبر بگذاريد، چون بر روحش اثر مىگذارد. خودش در بدنش نيست، امّا ناظر آن است، حالاتي كه بر بدنش ميگذرد او را متأثّر مىكند. پس نتيجه اين شد كه انسان اصلاً هيچ وقت نمىميرد، انسان فقط و فقط، هست. اين بدن انسان است كه ميميرد و دائم در حال تغيير است. بهطوري كه موها و سلولها و پوستهاى يك سال پيش شما حالا نيست. يعنى موها و پوستها و سلولهاى شما و در كل، بدن شما به گفتة علماء زيستشناسي در عرض شش ماه تماماً عوض شده و ديگر آن بدن قبلى نيست. ولى آيا خودتان هم ديگر همان خود قبلى نيستيد؟ با اينكه در عرض چند ماه تمام بدن شما عوض شده ولى شما حالا هم، خودتان هستيد. پس به اين نتيجه رسيديم كه انسان، خودش، بدنش نيست كه با مردن از بين برود، بلكه او هميشه زنده است، او به وسعت ابديّت است. حالا اگر انتخابى به وسعت ابديّت نكرد، انتخاب بزرگ خودش را انجام نداده و اگر انتخاب بزرگ خودش و انتخابى را كه در شأن جان اوست انجام نداد، انتخاب بزرگى نكرده است.
كودكان سالمند
در «روانشناسى» در مكتب «پياژه» روشى هست كه سنّ افراد را مىتوان از روى انتخابهايشان تعيين كرد. يك روانشناس آمريكايى، از پيروان مكتب پياژه، در پى تحقيقى كه بر روى مردم آمريكا انجام داده، سنّ افراد را از روى انتخابهاى آنها تعيين كرد. او به نتيجة عجيبى رسيد، مىگويد: «اكثر مردم آمريكا از نظر سطح فكر، از چهاردهسال تجاوز نكردهاند». بعضىها انتخابهايشان عميق و درازمدّت و واقعي نيست، مثلاً از نظر انتخابهاي منطقي، در چهاردهسالگى كه اوّلِ انتخابِ جوانى است متوقف شدهاند و از نظر فكري رشد بيشتري نكردهاند، حتي اگر از نظر سنّي پنجاهسالشان باشد. چون نتوانستهاند انتخاب بزرگشان را انجام بدهند، در كودكي متوقّف شدهاند و به جواني نرسيدهاند.
شما سراغ داريد انسانهايى را كه مثلاً چهلسال دارند، ولى از برنامههاى كارتونى كه تماماً بازي خيالات است، خوششان مىآيد، اگرچه مىدانند كه اين برنامهها خيالات و دروغ است. اين اشخاص انتخاب بزرگ نكردهاند و در حدّ خيال ماندهاند. اما برعكس آيا يك انسان عاقل حاضر است فقط با خيالات خوش باشد؟ اگر شما متوجه انتخاب بزرگ خود شديد و خواستيد خود را در ابديّت ارزيابي كنيد و افق روحتان را تا ابديّت وسعت داديد، حالا شخصى يك ساعت بنشيند و مثلاً داستانهاى خيالى براى شما تعريف كند، بدتان مىآيد، چون متوجّه مىشويد اينها جز خيالات دروغ و مزخرف، چيز ديگرى نيست. اگر بلند شديد و رفتيد و با خودتان گفتيد آخر اين حرفهاى بيهوده چيست، نشان مىدهد كه عقلتان اجازه نمىدهد خيالات در زندگيتان ميداندارى كنند، ولى اگر نشستيد و گفتيد: حالا ببينيم آخرش چه مىشود، معلوم مىشود هنوز عاقل نيستيد و انتخابهاى غير واقعى مىكنيد.
انتخاب واقعي
به نظر شما آيا انتخابهاى غيرواقعى مخصوص بچّههاست يا جوانان؟ بچّهها را ديدهايد، روى يك چوب سوار مىشوند و مىگويند اين اسب ماست و آنچنان مىدوند كه گويى سوار بر اسب رستم شدهاند، امّا واقعاً اين اسب است يا چوب؛ پس كودك واقعيّتگرا نيست، انتخابهايش واقعى نيست. امّا جوان؛ جوان كيست؟ كسى كه اولاً؛ انتخابهايش واقعى است، ثانياً؛ انتخاب بزرگ مىكند، چرا؟ چون انسان بزرگ است، انسان ابدى است. انسانِ ابدى اگر انتخاب بزرگ نكند، به عمر و جوانيش خيانت كرده است. آنوقت چه مىشود؟ يأس او را مىگيرد، چون جواب نياز روحي خود را نداده است روحش ميخواسته تا ابديّت وسعت بگيرد ولي او خود را مشغول چيزهاي سطحي و محدود كرده است. مثلاً اگر شما يكى دوسال هر روز بنشينيد كارتون ببينيد، اوّلش خوشتان مىآيد، ولى بعد از يكي دو ساعت دلتان شور مىزند، نگاه كردن به كارتون را رها نمىكنيد، مىنشينيد و مىبينيد، حاضر هم نيستيد بقيّهاش را رها كنيد، اگر بعد از كارتون، يك فيلم هم باشد آن را هم مىبينيد، ولي باز هم دلتان شور مىزند، مىدانيد بايد بلند شويد يك كار ديگر بكنيد امّا نمىدانيد چه كار بكنيد، مىدانيد كه اين كار را نبايد انجام بدهيد ولي انجام مىدهيد، اگر فردا هم همين كار را بكنيد، پسفردا هم همين كار را بكنيد، اگر يك سال و بعد چند سال هم همين كار را كرديد، بعد مىبينيد يك غم شديدى شما را گرفته، نمىدانيد چه كار بكنيد، شديداً اخمو، بداخلاق، تندخو، بدرأى، پرخواب، تنبل، غيرجدّى، غير بشّاش و...خواهيد شد. اما آيا مىدانيد براى چه؟ چون انتخابتان مناسب سنّتان نبوده؛ شما جوانيد، جوان بايد انتخاب بلند بكند، انتخاب بلند به بلندى روح است و روح به اندازة ابديّت است.
حال فكر مىكنيد انتخاب مناسب ابديّت چيست؟ آيا اين است كه تمام دنيا را به شما بدهند؟ مگر تمام دنيا بزرگ است؟ مثلاً شما گفتيد اگر ديپلم بگيرم ديگر راحت مىشوم، بعد كه ديپلم گرفتيد، مىخواهيد برويد دانشگاه، بعد گذراندن واحدها و بالاخره فارغالتحصيل شدن، بعد ازدواج كردن، هر چه پيش برويم مشكلات بيشتر مىشود، بعد تهيّة خانه، بعد بچّه، بعد بزرگكردن بچّه و تحصيلات آنها و... آيا اينها همان انتخاب بزرگ انسان است ؟ يا اين كه هرچه در داشتن اينها پيش برويم، مشكلات و غصّهها بيشتر مىشود. پس اگر تمام دنيا را به شما بدهند، تمام غصّهها را به شما دادهاند. آيا اگر همة دنيا را به شما بدهند، و شما هم آن را بپذيريد اين انتخاب بزرگ است؟ مسلّم تصديق خواهيد كرد نهتنها انتخاب بزرگي نيست. بلكه با توجه به وسعت انسان، انتخاب كوچكى است. چرا كه انتخاب غصّههاى زياد و غفلتهاى فراوان انتخاب بزرگ نيست. زيرا انسان مساوى است با ابديّت، اگر دنيا را انتخاب كند، مقصد كوچك ومحدودى را انتخاب كرده است، چون خداوند در مورد دنيا ميفرمايد: «مَتاعٌ قَلِيلٌ» يعنى دنيا كالايى است كم، وبهرهاى است محدود وچون جوان بايد انتخاب بزرگ بكند، اگر دنيا را انتخاب بكند، چيز كوچكى را انتخاب كرده است واگر مناسب جوانىاش انتخاب نكرد، مأيوس و سرخورده و افسرده خواهد شد. پس بايد ابديّت را انتخاب بكند، چون ابدى است.
چگونه ميتوان ابديت را انتخاب كرد؟
حال ببينيم چگونه ميتوان ابديّت را انتخاب كرد؟ اگر بخواهيد به جوانيتان خيانت نكنيد، مطمئناً و مطمئناً فقط بايد شريعت را كه جوابگوي نياز و عامل هدايتِ بُعد ابدي شماست، انتخاب كنيد. شريعت يعني رمز و راز و راه و رسم زندگيِ دنيايي تا در اين زندگي، حيات ابدي خود را پُر رونق و پُر ثمر كنيم. هر جوانى كه شريعت را انتخاب نكند، روحش جوان نيست و خود را از راه تغذيهكردن نياز حقيقىاش، يعنى زندگى در ابديّت، بازداشته و به مقصدهاي كوچك وزودگذر مشغول كرده و بهواقع روح بلند وجوان خود را در ديوارهاي تنگ آرزوهاى دنيايى محبوس نموده وبه پوسيدن خود تن داده است.
ابعاد متضاد روح جوان
همچنان كه خودتان هم تجربه كردهايد؛ بعضى از روانشناسان اين نكته را متذكر شدهاند كه جوانان در اوج غلبة ميلهاي دوران جواني، يك كشش شديدي نسبت به مسائل ديني دارند. زيرا در دوران بلوغ جواني دو ميل و كشش رشد ميكند، يكي ميلهاي غريزي و يكي هم ميلهاي فطري و اينجاست كه جوان در بين يك تضاد قرار ميگيرد. او بين گرايش به شهوت، و نزديكى به فطرت و دين و جوابگويي به بُعد ابدى انسان قرار ميگيرد، لذا ميگويند: جوان دو بُعد دارد، بُعد گرايش به شهوت و بُعد گرايش به شريعت. و در جوانى هر دوى اين ابعاد به جوشش در مىآيد و اگر انسان در جواني، بُعد شريعت را انتخاب اصلي و بزرگ خود قرار نداد، به جوانياش خيانت كرده است. يعنى انتخاب بزرگ زندگياش را رها كرده و انتخابهاى كوچك را گرفته، و اسير شهوات كه از انتخابهاى كوچك و زودگذر است، شدهاست. در اين حال سرخوردگيها و پوچيها سراسر روحش را ميگيرد و براي نجات از پوچيها، خود را در ورطة شهوات رها ميكند و در نهايت هيچ ميشود و هيچ.
معني شريعت در زندگي
شريعت؛ يعنى دستوراتى كه خداوند فرستاده است تا شما را در انتخاب بزرگتان موفق كند. مثلاً به شما ميگويند: اگر ميخواهيد در حيات خودتان موفّق باشيد، بايد انتخاب شما با توجه به حيات ابدىتان باشد. حالا چه مىكنيد كه در انتخاب بلندتان موفق باشيد؟ اگر كسى بگويد: من قيامت را انتخاب كردهام اما مىخواهم بهدنيا و افتخارات دنيا هم مشغول شوم. مسلّم اين دو انتخاب با هم جمع نمىشوند. در واقع اين شخص بدون آنكه بخواهد به خودش دروغ ميگويد. چون با انتخاب قيامت، همة دنيا واهداف آن، براى ما كوچك وناچيز ميشود وعملاً آنها ديگر مورد انتخاب ما نيستند، چون قيامت را كه فضاي ابدي زندگي است، انتخاب كردهايم. امّا براى كوچك و حقير ديدن دنيا و بزرگ و با عظمت ديدن قيامت، يك شعور برين نياز است، بايد انسان وسعت روح داشته باشد، و خود را همطراز كوچكيها نگه ندارد، تا بزرگيها را انتخاب كند. مثلاً موش را ملاحظه كنيد؛ موش كه اينقدر از گربه مىترسد، آيا از شير هم مىترسد؟ يا اصلاً موش شعور درك عظمت شير را ندارد تا از آن بترسد؟ از شير ترسيدن، هنر مىخواهد، شعور فهم هيبت و عظمت شير را مىخواهد. و اساساً شير برتر از آن است كه موش با آن شعور كم از آن بترسد. اما آهو از شير مىترسد، چون شعور آهو بيشتر از موش است، بنابراين آهو از شير مىترسد. ولى موش با دم شير بازى مىكند بدون آنكه بفهمد كافي است آن شير پنجهاش را روي تمام هيكل او بگذارد. به قول مولوى:
گربـه باشـد شحنـة هر مـوشخو
موش كِبْوَد؟ تا زِ شيران ترسد او
موش كى ترسد زشيران مصاف؟!
ليك ترسنـد، آهـوان مشـك ناف
حالا فكر كنيد آدمهاى عميق، دقيق و فكور، از خدا مىترسند يا آدمهاى كمعقلِ بىبندوبار و نادان؟ خود شما در جامعه چه مىبينيد؟ به نظر شما از خدا ترسيدن مؤمنين واقعي بهجهت وجود يك شعور بلندِ ابدى در انديشة آنها است يا يك ترس كودكانه؟ آيا بيشتر انسانهاى حكيم و متفكّر جامعه خداترسند، يا انسانهاى بى فكر و كمعقل؟ خدا در آيه 28 سوره فاطر مىفرمايد: «اِنَّما يَخْشَىاللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَا» يعني فقط در بين بندگان خدا، آنان كه بهواقع عالماند از خدا مىترسند. يعنى آنها كه انديشههاي بزرگ دارند و بزرگىها را مىشناسند از خدا ميترسند، چون دنيا را كه كوچك است، كوچك و حقير ميبينند و خدا كه بزرگ است، بزرگ و با عظمت ميبينند و به همين جهت هم عرض شد؛ انتخاب دنيا و آخرت بهعنوان دو انتخاب بزرگ براي انسانهاي انديشمند ممكن نيست، چرا كه اينها دنيا را كوچك و حقير ميبينند و هيچ عاقلي چيز كوچك و حقير را انتخاب بزرگ خود قرار نميدهد.
وقتي كه انسان، انتخاب بزرگ در زندگي ندارد
شما بايد ببينيد اصلاً انتخاب بزرگ داريد يا نه؟ ديدهايد بعضى از فوتباليستها تمام انتخابشان در زندگي اين است كه شش تا گل بزنند، تمام انرژى حياتش و تمام عمرش خلاصه شده در اينكه توپ را پرتاب كند توى دروازه و وقتى هم كه گل مىزند بسيار خوشحال مىشود و خدا مىداند چه حالى دارند. اگر انتخاب بزرگ انسان همين شود كه مثلاً گل بزند، اين خيلي خطرناك است و در واقع اين انسان انتخاب بزرگ ندارد. آيا اين كه در بازي فوتبال انسان مرد گل دنيا شود، انتخاب بزرگ است يا كوچك؟ قرآن مىگويد: اى انسانها! بازى بكنيد، ولى بدانيد و به ياد داشته باشيد كه بازى، بازي است. بازى چه موقع خطرناك است؟ وقتى بازي را بازي ندانيم و آن را اصل زندگي قرار دهيم. شما همه بازى مىكنيد، اما اگر بازى بهعنوان قسمت جدّى زندگي شد، اين خيلى خطرناك است. چون شما ديگر به فكر انتخاب بزرگِ زندگيتان كه بايد به وسعت بُعد ابديتان باشد، نخواهيد بود. هماكنون در جهان در بازيها كُشت و كُشتار مىشود، چرا؟ چون بازيشان شده بُعد جدّى زندگيشان، چون انتخاب بزرگشان شده بازى! آيا شما اين خطر را براى خودتان احساس نمىكنيد؟ اگر انتخاب بزرگتان بشود نمرة 20، اگر انتخاب بزرگتان بشود فقط زندگى در اين دنيا، اگر انتخاب بزرگتان بشود خانه، اگر انتخاب بزرگتان اين بشود كه در جامعه مشهور باشيد؛ همة اينها چيزهاى پوچى است كه بهجاي انتخاب بزرگتان، انتخاب كردهايد، و اگر اينها را انتخاب كرديد، كمى كه سالمند شديد، يك پير سرخوردة مأيوس ميشويد. علّت اينكه عدهّاى از سن چهلسالگى به بعد مأيوس و شكست خوردهاند، اين است كه جوانى خود را حفظ نكرده اند، چرا؟ چون انتخاب بزرگ در حد شأن جوانى و مناسب با بُعد ابدي خود نكردهاند.
شريعت؛ انتخاب بزرگ انسان
شريعت؛ يعنى عقايد و اخلاق و آداب صحيح در دنيا براي باروري ابديّت و اُنس بيشتر با خدا. شما نماز مىخوانيد تا انتخاب بزرگى كه در رابطه با ابديّت خود كردهايد، برايتان بماند. اما آيا نماز مىخوانيد چون عادت كردهايد، يا مىدانيد داريد چه ميكنيد و آن را انتخاب كردهايد. شما اگر جوانيد و جوانى كرده باشيد، انتخاب بزرگتان قيامت است، توجه دائم به ابديّت و قرب به خدا است. كه اين قرب، احتياج به حفظ دارد، و حفظِ ارتباط با خدا، با حفظِ شريعت و عمل به دستورات آن، ممكن است. اگر شريعت را از دست بدهيد، اين ارتباط را از دست دادهايد، اگر اين ارتباط از دست برود، انتخاب بزرگتان از دست مىرود، اگر انتخاب بزرگتان از دست رفت، در عين اينكه بدنتان از نظر روحي جوان است، پيرِ افسرده و مأيوس مىشويد و اگر با غفلت از توجه به ابديّت در جواني، پير شديد، پوسيده مىشويد، حالا چه از نظر جسمى جوان باشيد چه پير، ولي بههر حال از نظر روحى پير هستيد. چرا بعضى از جوانها مأيوسند؟ علّتش اين است كه انتخاب بزرگشان را كنكور، خانه و امثال اينها قرار دادهاند. كنكور خودش بد نيست، اگر انتخاب بزرگ شد بد است. اگر اينها را بهعنوان هدف انتخاب كرديد و به اينها رسيديد غصه و مشكل روى مشكل برايتان پيش مىآيد و اگر به اينها نرسيديد، مأيوس مىشويد.
حالا اگر بهواقع انتخابتان بزرگ باشد، به وسعت روح ابديتان، اگر كنكور قبول شديد «الحمدلله»، بهراحتي فعاليتهاي دانشگاهي را ادامه ميدهيد، در حاليكه هيچ حرص جانكاهي نداريد و اضطرابهايي كه بقيه دارند در شما نيست، چون اين را در كنار زندگي خود قرار دادهايد. اگر هم قبول نشديد باز «الحمدلله»، ديگر مأيوس نمىشويد، چون ضرري به هدف اصلي شما وارد نشده، بلكه راه ديگري را خداوند برايتان غير از تحصيل در دانشگاه پيش ميآورد. همچنانكه اگر خانهدار شديد، «الحمدلله»، اگر هم تا آخر عمر اجارهنشين بوديد، باز هم «الحمدلله»، چون خانهدارشدن انتخاب بزرگ زندگي شما نبود كه با نداشتن خانه از آن انتخاب بزرگ محروم شده باشيد.
انتخاب بزرگ قيامتي، شادى و شعف مىآورد، چون همواره قابل دسترسي است و حادثههاي دنيايي نميتوانند آن را از ما بگيرند تا ما ناراحت شويم، و لذا با انتخاب بزرگ ابدي ديگر فرورفتگى و خردشدن براي انسان پيش نميآيد و يأس نمىآورد. اصلاً در شرايطي كه انتخاب اصلي انسان حيات ابدي اوست، يأس يعنى چه؟ يأس مال كافر است. قرآن كريم در آيه 87 سوره يوسف«عليهالسلام» مىفرمايد: « اِنَّهُ لا يَيْأسُ مِنْ رَّوْحِاللّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرونَ»؛ يعنى مأيوس و سرخورده از رحمت خدا، نيستند مگر كافران، چون جهت زندگي را غلط انتخاب كردهاند، دنيايي را مقصد گرفتهاند كه همواره در حال گذران و ناپايداري است. دين اسلام به لطف خدا دين بسيار خوبى است، براى اينكه يك انتخابى است كه نمىگذارد انسان در غم دنيا بپوسد. بنشينيد فكر كنيد، آيا مىشود غير از اسلام را دوست داشت؟! همانطور كه گفتيم، شريعت حافظ انتخاب بزرگ است، و با اطاعت از اوامر آن و تدبّر در حقايق آن، هر روز انتخاب بزرگ ما را برايمان حفظ مىكند. مىگوييد: «الله اكبر» يعنى خدا بزرگتر از آن است كه بتوان وصف كرد، و ما اين چنين خدايى را مقصد و هدف خود قرار دادهايم، يعنى آن بزرگِ واقعى را انتخاب خود قرار دادهايم و در نتيجه؛ روحمان جوان و با نشاط مىماند و به جوانيمان خيانت نكردهايم و به افسردگيهاى شكننده هم نيفتادهايم.
خدا به همگى ما توفيق دهد كه انتخاب بزرگ داشته باشيم، در اين صورت هيچ وقت انسان گرفتار غصّههاي فرسايشي نميشود إنشاءالله.
موفق باشيد
من كو ؟!
بسماللهالرحمنالرحيم
از اين كه خدمت دانشآموزان عزيز هستم خيلي خوشحالم و اين را يك لطف الهي ميدانم. به بهانة اين كه صحبتي با هم داشته باشيم، مطلبي را بيان ميكنم تا به كمك خدا بتوانيد از آن در طول زندگيتان استفاده كنيد.
يك بار يكي از فرزندانم اشكريزان وارد اتاق من شد و گفت: نقاشيام را برادرم پاره كرده است. پرسيدم: چه كسي اين نقاشي را كشيده بود؟ گفت: خودم. گفتم: خودت كو؟ دستش را روي سينهاش گذاشت و گفت: اين خودم است. گفتم: اين كه سينهات است! دستش را روي سرش گذاشت و گفت: اين. گفتم: اين هم كه سرت است! خنديد و رفت و اصلاً يادش رفت كه نقاشياش پاره شده است. حالا بالأخره اين خودي كه اين نقاشي را كشيده است كدام است كه اين سينه و اين سر، سينه و سر اوست؟ اين سؤال همينطور او را به خودش مشغول كرد كه بالأخره من كو؟
مطلب را از خودتان شروع ميكنيم، گاهي شما خواب ميبينيد و صبح كه بيدار ميشويد ميگوييد خواب ديدم. خوب حالا چه كسي خواب ديد؟ ميگوييد خودم خواب ديدم. مثلاً خواب ديدهايد كه داريد از خيابان رد ميشويد يك دفعه يك ماشين ميخواهد به شما بزند و از خواب ميپريد، ميبينيد كه توي رختخواب هستيد و ماشيني در كار نبود. ماشين به چه كسي ميخواست بزند؟ وقتي از خواب بيدار شديد ميگوييد خودم خواب ديدم و ماشين ميخواست به من بزند و خودم از خواب پريدم و ديدم توي رختخواب هستم. حالا واقعاً خودتان كدام بوديد؟ آن كه در رختخواب بود يا آن كه خواب ميديد. قبول داريد آن كه خواب ميديد شماييد و آن كه در رختخواب بود بدن شما بود نه خود شما. پس خودت بيبدن باز خودت بودي و بدن شما هم، خود شما نبود.
خودم بدون بدنم
بعضي مواقع خوابهايتان در زندگيتان واقع ميشود كه به آن «رؤياي صادقه» ميگويند. حالا سؤال اين است كه در رؤياي صادقه آيا خودم آن جايي را كه الآن در بيداري با آن روبهرو هستم و قبلاً هم خواب همين جا را ديدم، آيا قبلاً بدون بدن آمده بودم اينجا يا نه؟ اگر نيامده بودم چرا حالا كاملاً احساس ميكنم قبلاً اينجا آمدهام؟ پس من بدون بدنم هم خودم هستم. قبل از اين كه بدنم در اين محل قرار بگيرد، خودم آنجا بودهام ولي بدنم نبوده است، پس نتيجه ميگيريم كه ما چه بدن داشته باشيم، چه بدن نداشته باشيم خودمان، خودمان هستيم.
زيستشناسان ميگويند: بدن انسان در طول ششماه تماماً عوض ميشود و سلولهاي جديد جايگزين سلولهاي قبلي ميشود، ولي انسان باز هم احساس ميكند كه خودش، خودش است با اينكه بدنش در عرض ششماه كاملاً عوض شده است. پس بدن ما، خودِ ما نيست بلكه ابزار خود ماست. مثلاً شما از طريق چشم ميبينيد، ولي بدون چشم هم در خواب ميبينيد، پس اصل ديدن مربوط به روح است و اصل شنيدن و فكركردن و غيره هم همه مربوط به روح است و اين بدن ابزاري است براي اين كه ما آن را به حركت درآوريم و از آن استفاده كنيم و به كمك بدن عبادت كنيم تا خودمان رشد كنيم و متعالي شويم.
ميبينيم كه ميميريم
بدن ما ربطي به حقيقت ما ندارد. مثلاً وقتي دست و پاي ما قطع شد، احساس كمبود در حقيقت خودمان نميكنيم، وقتي همة بدنم هم قطع شد يعني انسان مُرد، ميبينيم كه بدنمان مُرد، ميبينيم كه ميميريم، پس بدن انسان مثل عصايي است در دست انسان، تا روح انسان، ارادههايش را از طريق بدن انجام دهد.
خودت را نگاه كن، ميبيني كه خودت غير از تنت هستي. همين كه شما به چيزي علم داريد و نسبت به چيزي عالِم هستيد، نشان ميدهد كه شما غير از آن چيز هستيد، همانطور كه شما به اين ديوار علم داريد، ولي ديوار نيستيد. همين طور هم شما نسبت به بدنتان علم داريد پس خودتان غير از بدنتان هستيد.
روح انسان؛ فوق زمان و مكان
جنس روح جنس بدن نيست، پس مكان و زمان براي روح مطرح نيست، چراكه بدنِ انسان، زمان و مكان دارد و در جاي خاصي قرار ميگيرد و داراي سن خاصي است، ولي روح انسان چيز ديگري است و مقصد و مقصود ديگري دارد، بايد خودمان را كه غير بدنمان هستيم بشناسيم و از به كمال رساندن آن غافل نباشيم. آن چيزهايي كه روح را مشغول به خود ميكنند، مانع سير روح ميشوند. مثلاً وقتي غذا ميخوريد، روحتان مشغول لذّت غذا و هضم غذا ميشود، به همين جهت و در همين حد به دنيا محدود ميگردد و نميتواند با عالَم غيب ارتباط برقرار كند، ولي وقتي روزه ميگيريد، چون روحتان كمتر گرفتار و مشغول بدن است بهتر ميتواند به سوي عالَم غيب سير كند و با خدا ارتباط برقرار كند، البته سير روح مثل سير جسم نيست كه تغيير مكان دهد، بلكه سير روح موجب تغيير فهم و شعور و حالت ميشود.
حالا بعد از اين مقدمات إنشاءالله چند نكته برايتان حل ميشود:
اولاً: ما خودمان بعد از رهايي از اين بدن، سير ميكنيم و به قيامت ميرويم و معني قيامت چيزي غير از سير روح پس از رهايي از بدن به عالمي برتر از اين عالَم نيست، كه در آن عالم، انسان بيدارتر ميشود و آثار اعمال خوب و بدش كاملاً برايش روشن گشته و تجسّم مييابد.
ثانياً: نبوّت يعني اينكه يك روح خيلي متعالي، بهسوي عالم غيب سير كرده است و از عالَم غيب، وَحي و دستورالعملهاي خدا را براي بشريت گرفته و مأمور ابلاغ آن دستورالعملها به بشريت شده است.
ثالثاً: وقتي شما، هم قلبتان را مؤمن كرديد، هم هوس را كنترل نموديد، روحتان ميتواند به عالَم غيب سير كند و در آن حال از وحي پيامبر«صلواةاللهعليهوآله» بهتر استفاده كند.
سير روح آزاد جوان بهطرف خوبيها
جوان اگر از اوّل قلبش را حفظ نكرد، وقتي روح از بدنش آزاد ميشود به طرف بديها ميرود. آدم مؤمن را اگر در برترين مكانها هم رها كنيد باز به سمت خوبيها ميرود، ولي آدم بد را اگر در آمريكا رها كنيد، به سمت فساد ميرود. روح هم همين طور است؛ اگر در جواني به سوي گناه و فساد و دروغ نرفت، وقتي آزاد ميشود شديداً ميتواند با خوبيها تماس پيدا كند. به همين دليل ما در جوانان خوبيهايي سراغ داريم كه هيچ جاي ديگر به دست نميآيد، حتّي درك و فهمي پيدا ميكنند كه آن درك و فهم را در هيچ كتابي نمييابيد. اين فهم را از طريق همين روح آزادشان به دست آوردند. در جبهة جنگ با يكي از جوانان دبيرستاني روبهرو شدم كه قبلاً او را ميشناختم، آمد و چند سؤال پرسيد. ديدم انصافاً اين سؤالاتش خيلي عالي است. اين سؤالات و اين شعور را از طريق روح پاكش بهدست آورده بود از طرفي قلبش آماده بود و از طرف ديگر طبق فرمان وليّفقيهِ زمانش به جبهة جنگ آمده بود و فضاي جبهه را هم درك كرده بود. در نتيجه شعوري پيدا كرده بود كه بهجهت آن شعور معنوياش چنين سؤالاتي را داشت. سؤالات نشان ميداد كه روحش به راحتي در عالم غيب و معنا سير كرده است و چيزهايي درك نموده است و حالا در تداوم آن درك و شعور پاسخ سؤالاتي را ميطلبيد. بعداً هم شهيد شد. كسي كه دلش با غيب و خدا آشنا شد، شاديها و غمهايش خيلي متعالي ميشود، حتّي بهترين شاديش شهادت در راه خدا ميشود.
ارتباط با دنيايي وسيعتر
حالا كه روشن شد روح شما، خود شماست و بدنتان ابزار روح شما است؛ اگر تمام توجّه روح شما به بدنتان باشد، از خودتان غافل و از كمالات روحيتان محروم ميشويد. مولوي ميگويد:
در زمين ديگران خانه مكن كار خود كن، كار بيگانه مكن
كيست بيگانه؟ تن خاكي تو كز براي اوست غمنـاكي تـو
بدن ما ابزار روح ماست. اگر تمام وقتتان را صرف بدنتان كرديد، بهواقع به خودتان نرسيدهايد. اگر دقّت كنيد إنشاءالله از همين حالا متوجّه ميشويد كه راه ارتباط با دنياي بزرگترِ عالم معنا، باز است و از طريق ارتباط با آن دنياي بزرگترِ عالم معنا، روحتان احساس وسعت و تعالي ميكند، ولي وقتي ارتباطتان با آن عالم قطع و كمرنگ شود، مثل آدمهاي خستة افسردة پرمدّعايِ خودخواه ميشويد. كسي كه راه به عالم غيب برايش باز شود، متواضع ميشود. امام خميني«رحمةاللهعليه» ميفرمودند: «اگر به من، خدمتگزار بگوييد بهتر است»، چون راه عالم غيب را به روي خود باز كرده بودند. نگوييد كه ما فعلاً جوان هستيم، بگذاريد در حال و هواي جواني باشيم و حالا اين حرفها براي ما زود است. اين طور نيست.
عزيزان! در جواني، هم بازي كنيد، هم بزرگ باشيد و بزرگي كنيد. بايد كاري كنيد كه دلتان آلوده نشود تا از ارتباط با غيب بيبهره نمانيد. ارتباط با عالم غيب و معنا شما را از بسياري مشكلات نجات ميدهد. شما بيش از آنكه به عالم مادّه و دنيا توجّه داشته باشيد، بايد با عالم غيب ارتباط داشته باشيد. چگونه به عالم غيب نظر كنيم؟ از طريق دستورات دين، مثل نماز. نماز كه ميخوانيد يعني چه؟ يعني توجّه دل را به عالم غيب انداختن. گفتيم كه توجّه به عالم غيب باعث ميشود كه منِ شما در آنجا باشد و آنجايي شود، هر چند بدنش در روي زمين باشد.
مرگ، ابتداي نشاط
كسي كه بفهمد اگر با غيب ارتباط پيدا كند نجات پيدا ميكند، وقتي مرگش فرا رسيد تازه شروع نشاط و سرور و عيش اوست. هميشه تمرين كنيد در شرايط امتحان دنيايي توجّهتان را به غيب بيندازيد تا در ابديّت و قيامت راحت باشيد. حالا اگر كسي شرايط ارتباط با غيب را براي شما فراهم كند، دلتان ميخواهد با او ارتباط و انس داشته باشيد يا نه؟ حتماً ميخواهيد با او ارتباط و انس داشته باشيد. حالا اسلام و پيامبر(صلياللهعليهوآلهوسلم) و اهلالبيت(عليهمالسلام) ميتوانند شرايط ارتباط با غيب را براي شما فراهم كنند، در نتيجه به شدّت به آن وجودات مقدّس علاقمند ميشويد. نماز و روزه وسيلة ارتباط با خدا هستند؛ پس نماز و روزه هم در آن صورت مورد علاقه شما ميشوند. چرا ما انقلاب اسلامي را دوست داريم؟ چون وسيلة ارتباط با غيب است.
غم عصر جمعه
عصر روزهاي جمعه ديدهايد روحتان خسته و كسل است، چرا؟ چون در عصر جمعه راه غيب بيشتر باز است و ما غافليم و مشغول راههاي دنيايي شدهايم. يعني روح احساس ميكند بايد جاي ديگري باشد و دلش در حال و هواي آنجاست، ولي ميبيند شما او را مشغول بازيهاي دنيايي كردهايد، ميبيند كه جاي اصلياش توجّه و حضور در عالم غيب است، ولي خود را آماده نكرده و روحش را با توجّه زياد به بدن، از براي سير به سوي عالم غيب خسته كرده است. و لذا در خود احساس ناراحتي ميكند. ولي اگر در طول هفته از آن مواظبت كرده باشيم و آن را براي سير به عالم غيب آماده نگه داشته باشيم، نه تنها عصر جمعه غمناك نيست، بلكه بسيار پرنشاط است و احساس ميكند به گمشدة خود دست يافته است.
حالا بدانيد عصر جمعه شبيه عصر يك زندگي است كه بايد از اين دنيا به عالم غيب سفر كنيد. اگر در زندگي كه در واقع يك جمعه بيشتر نيست، خود را براي ورود به عالم غيب و قيامت آماده كرده باشيد، در عصر زندگي، بسيار دلخوش هستيد و روزشماري ميكنيد كه هرچه زودتر بهسوي عالم غيب برويد و راز و رمزهاي آنجا را بيشتر بشناسيد و با آنها در آن دنياي بسيار وسيعتر از اين دنيا زندگي كنيد. ولي اگر در طول زندگي، خود را براي ورود به عالم غيب آماده نكرده باشيد، چقدر براي شما وحشتناك خواهد شد و چقدر با روح شما ناهماهنگ خواهد بود و بدانيد در آن حالت انسان با تمام عذابهايي كه اسلام از آنها خبر داده روبهرو ميشود.
خود حقيقي، دريچة ارتباط با حقايق
باز به اين عرضم عنايت بفرماييد: وقتي در آينه نگاه ميكنيد ميگوييد خودم را دارم ميبينم، حالا سؤال ما اين است كه خودتان كداميد؟ آنكه در آينه است و يا آنكه بيرون آينه است و تصويرش در آينه است؟ شايد فوراً جواب دهيد اينكه توي آينه است. بعد كه كمي فكر كرديد و جوابتان را اصلاح نموديد، خواهيد گفت: خودم اين استكه بيرون از آينه است، و عكسش توي آينه است. بعد كه بيشتر فكر كرديد و جواب داديد خواهيد گفت: خودم آن استكه ميفهمد كه يك خودي هست كه آن خود، بدنش بيرون آينه است و عكس بدنش توي آينه است و ميفهمد كه خودش، خودش است. خوب روي اين جوابها فكر كنيد كه راستي خودمان كدام هستيم؟!
ميبينيد كه هر چه در خود عميقتر فكر شود، شناخت خود كاملتر ميگردد و به همان اندازه شناخت حقايق هستي نيز عميقتر و كاملتر ميشود. و برعكس هر چه از خود حقيقي دور باشيم و نسبت به آن جاهل باشيم، از حقايق هستي